یکی بود ؛ یکّی نبود

شاید بهتر باشد از خیر خواندن این وبلاگ بگذرید. خواندن غر غر های من چه فایده دارد؟!

تبلیغات تبلیغات

غم دوری

سلام:) امروز از صبح بازار بودیم. لباس های من و حلقه‌م آماده‌ان. داماد هیچی نخریده. تکلیف سفره عقد هم تا حدودی مشخص شده. نمی‌تونم بگم امروز خوشحال بودم ولی خوش گذشت. شب برگشتم خانه. مامان میگه داداشت تو لباس سفید دیدتت بهم گفته ناخودآگاه ناراحت شدم از اینکه زینب داره میره. و خیلی عجیبه، یه حس سنگینی ته قلبم رسوب کرده با این حرف. می‌دونید آخه تا الان حس جدا شدن نداشتم ولی الان چرا. خلاصه که باقی مختص ذات اوست:)) اگرنه جدایی و دل کندن و دوباره شروع کردن و
برچسب‌ها: ناخودآگاه
در صورتی که این صفحه دارای محتوای مجرمانه است یا درخواست حذف آن را دارید لطفا گزارش دهید.

آخرین مطالب این وبلاگ

مطالب پیشنهادی

آخرین مطالب سایر وبلاگ ها

جستجو در وبلاگ ها