یکی بود ؛ یکّی نبود

شاید بهتر باشد از خیر خواندن این وبلاگ بگذرید. خواندن غر غر های من چه فایده دارد؟!

تبلیغات تبلیغات

غم دوری

سلام:) امروز از صبح بازار بودیم. لباس های من و حلقه‌م آماده‌ان. داماد هیچی نخریده. تکلیف سفره عقد هم تا حدودی مشخص شده. نمی‌تونم بگم امروز خوشحال بودم ولی خوش گذشت. شب برگشتم خانه. مامان میگه داداشت تو لباس سفید دیدتت بهم گفته ناخودآگاه ناراحت شدم از اینکه زینب داره میره. و خیلی عجیبه، یه حس سنگینی ته قلبم رسوب کرده با این حرف. می‌دونید آخه تا الان حس جدا شدن نداشتم ولی الان چرا. خلاصه که باقی مختص ذات اوست:)) اگرنه جدایی و دل کندن و دوباره شروع کردن و
ادامه مطلب

نانوشته

با او نامهربانی می‌کنم؛ می‌دانم. امشب باز با او نامهربانی کردم؛ می‌دانم! از همه‌ی خستگی‌های روزش به صدای من پناه آورده بود. نراندمش اما مهربانی هم نکردم. کسی چه می‌داند از این قریب به یک سال؟ کسی چه میداند از روزها و ترس هایم؟ کسی چه میداند از دفتر خاطراتی که خریدم و خالی گذاشتم. راست راستی حتی یک خاطره از تمام این روزها، حتی در دفتر خاطراتی که به همین مناسبت خرید بودم، ننوشتم. می‌دانید انگار تا عهد نبندیم دلم قرص نمی‌شود که نمی‌شود..
ادامه مطلب

درختان دنیای‌ خواب

من هم مثل یاسمن دوست دارم یک گوشه از خواب هایم بنویسم. بزرگی دنیای خواب آدم را متحیر می‌کند. بالش از بال خیال هم سبک‌تر است. بی هیچ زحمتی خودش را به جاهایی می‌رساند که در خیالِ خیال هم نمی‌گنجد. عصر که خوابیده بودم؛ خواب یک نقاشی را دیدم سه درخت کشیده بودم با تنه های معمولی،مثل هر درخت دیگر. اما برگ درختان شبیه موهای زنانه بود. درخت میانی موهای بلند افشان داشت. و درختان کناری موهای مجعد زنانه. مانده بودم برگ ها را چه رنگی کنم.
ادامه مطلب

وبلاگ های پیشنهادی

جستجو در وبلاگ ها